ماندگاری
آنسان که اسلیمی بر گلدشت قالی
آنسان که عطر در سابقه گل
عادت کوچی در حافظه پرستوها
و یاد آب در غریزه رودخانه
بمان
چون خیال نور در خواب رنگ
ماندگاری
آنسان که اسلیمی بر گلدشت قالی
آنسان که عطر در سابقه گل
عادت کوچی در حافظه پرستوها
و یاد آب در غریزه رودخانه
بمان
چون خیال نور در خواب رنگ
آرایههای بی تفاهم
آلزایمر خیال
شِکوه شیوای شعرت
مدام از سرِ ما که میگذرد
از شما چه پنهان
هیچ نمیدانستم آزادی را
زن یا مرد
به قواره که
کجای اتفاق
حالا برای «تو» کاری کن
حالا که مرد وارههای مردد
روی تغابن احساس
دالان تیره و تار جنسی خود را
حالا که مردگان فراری ترتیب خوابهای تو را بردند
لای حصار بسته تحقیر
حالا برای تو
کاری کن
تردید میکنی
تحمّل
مدامِ زندگیت را
بیا برویم با شیب ملایم به تفرجگاه جادو
حتی به لبخندی لوچ
انگار تو
سکوت آبی به آرامی بُهت
انگار من
انهدام سرخ در قبض و بسط غریزه
لطفاً یک فنجان دیگر از ته مانده انکار
کشف جادهای دو طرفه
میان افکار یکسویه
تنازعِ نور
در رقابت لوسترها
تیر و تاک در همایش هوای پاک
پیگرد قانونی اهورا
میان عقاید بودا
حسابِ مسدودِ حس
اما
دستانت را بیاور
چه سرانجام ساکتی
بی شاهدان عینی
و کسی
که با تو قهوه بنوشد
یگانههایم را از تاقچه بر میدارم
لیوان تو را میگذارم
با نوشیدنی نیمهای که رها شد
این تمام زنی نبود که تو را میخواست
درک بینظیرها
اواسط قرن کور
ایستاده روی بلندترین ایوان
خطر صعود به سبزترین شاخه
خنده نوزاد نارس میان پلاسیدهها
فکر میکنی اتفاق اخیر روی سوژههای عاشقانه بیتأثیر است
کسی دوباره
ما را تعریف میکند
نگاهت را
بردار از مانیتور
میبینی تمام شب را
دم کردهام در قهوهات
تا به رختخواب نیایی
شاعرانگیات از بوی قهوه تلخی میآید
که با آن افادههای فیلسوفانه میریزی
لب باغچه
گوشه دنج خیابانی شلوغ
آدامس میجویم
فلسفه میبافیم
خیلی معمولی
اصلاً به چشم نمیآییم
سکوت
بُهت
تمام وقایع پیشین
که یکنفس بگریزم به دیدگاه خودم
یکسره از آن طرف بیایم
به دورها بگریزم به دورهای خودم
لباس من
تن من
تمام من
شباهتی به تو دارم چرا نمیبینی
که ایستادهام از دور
در کنار خودم