RSS

Poem posts of '1400' 'September'

059

از اعماق طوفان آمده‌ای

یا به تهدید تاریخ

اینجایی

همین که اولین پروازت را تجربه کنی

پیدا شده‌اند عقاب‌ها

تمام رنگ‌هایت را

به حوض نقاشی بریزی

رنگ پریده‌ها به آبتنی نمی‌آیند

058

تمام مرا به فاصله معنا کن                بی‌معیار بی‌مقیاس

تمام مرا به سکوت بگو                     از بُهت از شگفتی

تمام مرا به رنگ بیاور                      سرخ سرخ سیاه

تمام مرا به آسمان برسان                  ابر ابر باران

تمام مرا بنشین به تماشا                   طرح به طرح

تمام مرا بخوان به شعر                     سپید سیاه

تمام مرا نمی‌یابی                           نمی‌دانی

057

کلمه آسوده شد تا به شعر نشست          و من

                   تا بر این صندلی

مقابل تو

سفارش کرده‌ام باور بیاورند

اگر به صداقت بینجامد

و زلال سرشاری از فهم

                                 اگر به فروتنی

وعده‌های مکرر حسرت

برای سال‌های بی‌ تو

تکرار بی‌کرانگی حضورت        حساب همه دلخوری‌ها با من

 

                                         میز را ترک نکن

056

بُهت باغ در فراق نور

تصور محال عشق

در غیاب تو

فوران سیب از درخت

چقدر به جاذبه تو سیب افتاد

عشق اتفاق نیفتاد

گمراه می‌شوم از مسیر نگاهت          تا نادیده‌ام می‌گیری

055

آسفالت نارس

انگشت رویش

تیز آب خنده

ظهور نرون در آخرالزمان عمدی

مارک‌های هوشمند

انبان بی‌تفاهم کفش‌ها

آسایش دو گیتی

سکوت ساییده از همهمه بیرون

خوش‌بین‌تر از مورچه محبوس در دستشویی طبقه آخر

فریاد سرو آزاده از تقاطع بعدی

هدف حمله آفتاب

شاید تسکین زمستان

054

تفاوت نمی‌کند باد از کدام سو بوزد

تو بادبانت را بسته‌ای

فانوس‌های دریایی را کور کرده‌ای

چند عروس دریایی دیگر جان بدهد

تا عاشق بمانی

053

هر چه آبی ست

مرا به یاد تو می‌اندازد          هر چه سبز

             و کمی متمایل به سرخ

آن وقت چنان از خود جدا می‌شوم

انگار زنی زیبا سنگ قبرش را سفارش می‌دهد

این واژه‌ها را انگار زرد کاشته‌ام

که سبز نمی‌شوند

052

از همین‌جا

که آمده‌ای برگرد

به پایان‌های شیرین عادت ندارم

هنوز هم

رنگ‌ها را خام بر می‌دارم

و میوه‌ها را کال

همین حوالی رهایم کنی

مسیر را گم می‌کنم

051

نه چمن را می‌دانست

نه در جفت‌گیری گل‌ها دست داشت

امّا با هر جرعه آب خود را می‌رساند به چشمه

و با هر زمزمه‌ای به بعیدترین آواز کمیاب‌ترین پرنده

گل‌های قالی را بو می‌کرد تا لمس دستان قالی‌باف

هیچوقت صدایش را برای گنجشک‌ها بلند نکرد

با هیچ سنگی زلال آب را نیاشفت

بی‌آنکه ذرات هوا را مغشوش کند       حرفش را زد

 

و رفت

050

خیره بمان و سیر کن تمام مرا

از چند وجهی‌های منظم بیرون بیا      رد منحنی را بگیر

پای آبی جاری

قایقی لبالب آب

پارو بزن و زمزمه کن

تا سنجاقک‌ها جفت‌گیری کنند و چرخه حیات قورباغه‌ها

به ساحل برسد

کمی این سوتر     با کودکی که فکر مرا می‌خواند بازی کن

حواسم را تاب بده پرت کن به جنگل

می‌گریزم

گم می‌شوم

به هر بهانه پیدایم کن

پیش‌بینی کن کسوف چشمانم را

نبضم را بگیر       تا اشاره‌های نو

ارابه مرگ مرا بران

روی خط تناسخ

تا خیرگی دوباره