از اعماق طوفان آمدهای
یا به تهدید تاریخ
اینجایی
همین که اولین پروازت را تجربه کنی
پیدا شدهاند عقابها
تمام رنگهایت را
به حوض نقاشی بریزی
رنگ پریدهها به آبتنی نمیآیند
از اعماق طوفان آمدهای
یا به تهدید تاریخ
اینجایی
همین که اولین پروازت را تجربه کنی
پیدا شدهاند عقابها
تمام رنگهایت را
به حوض نقاشی بریزی
رنگ پریدهها به آبتنی نمیآیند
تمام مرا به فاصله معنا کن بیمعیار بیمقیاس
تمام مرا به سکوت بگو از بُهت از شگفتی
تمام مرا به رنگ بیاور سرخ سرخ سیاه
تمام مرا به آسمان برسان ابر ابر باران
تمام مرا بنشین به تماشا طرح به طرح
تمام مرا بخوان به شعر سپید سیاه
تمام مرا نمییابی نمیدانی
کلمه آسوده شد تا به شعر نشست و من
تا بر این صندلی
مقابل تو
سفارش کردهام باور بیاورند
اگر به صداقت بینجامد
و زلال سرشاری از فهم
اگر به فروتنی
وعدههای مکرر حسرت
برای سالهای بی تو
تکرار بیکرانگی حضورت حساب همه دلخوریها با من
میز را ترک نکن
بُهت باغ در فراق نور
تصور محال عشق
در غیاب تو
فوران سیب از درخت
چقدر به جاذبه تو سیب افتاد
عشق اتفاق نیفتاد
گمراه میشوم از مسیر نگاهت تا نادیدهام میگیری
آسفالت نارس
انگشت رویش
تیز آب خنده
ظهور نرون در آخرالزمان عمدی
مارکهای هوشمند
انبان بیتفاهم کفشها
آسایش دو گیتی
سکوت ساییده از همهمه بیرون
خوشبینتر از مورچه محبوس در دستشویی طبقه آخر
فریاد سرو آزاده از تقاطع بعدی
هدف حمله آفتاب
شاید تسکین زمستان
تفاوت نمیکند باد از کدام سو بوزد
تو بادبانت را بستهای
فانوسهای دریایی را کور کردهای
چند عروس دریایی دیگر جان بدهد
تا عاشق بمانی
هر چه آبی ست
مرا به یاد تو میاندازد هر چه سبز
و کمی متمایل به سرخ
آن وقت چنان از خود جدا میشوم
انگار زنی زیبا سنگ قبرش را سفارش میدهد
این واژهها را انگار زرد کاشتهام
که سبز نمیشوند
از همینجا
که آمدهای برگرد
به پایانهای شیرین عادت ندارم
هنوز هم
رنگها را خام بر میدارم
و میوهها را کال
همین حوالی رهایم کنی
مسیر را گم میکنم
نه چمن را میدانست
نه در جفتگیری گلها دست داشت
امّا با هر جرعه آب خود را میرساند به چشمه
و با هر زمزمهای به بعیدترین آواز کمیابترین پرنده
گلهای قالی را بو میکرد تا لمس دستان قالیباف
هیچوقت صدایش را برای گنجشکها بلند نکرد
با هیچ سنگی زلال آب را نیاشفت
بیآنکه ذرات هوا را مغشوش کند حرفش را زد
و رفت
خیره بمان و سیر کن تمام مرا
از چند وجهیهای منظم بیرون بیا رد منحنی را بگیر
پای آبی جاری
قایقی لبالب آب
پارو بزن و زمزمه کن
تا سنجاقکها جفتگیری کنند و چرخه حیات قورباغهها
به ساحل برسد
کمی این سوتر با کودکی که فکر مرا میخواند بازی کن
حواسم را تاب بده پرت کن به جنگل
میگریزم
گم میشوم
به هر بهانه پیدایم کن
پیشبینی کن کسوف چشمانم را
نبضم را بگیر تا اشارههای نو
ارابه مرگ مرا بران
روی خط تناسخ
تا خیرگی دوباره