RSS

Poem posts of '1402' 'July'

102

102

ریزش نور بر همهمه باغچه

فریاد سنگ به هواداری گل

آب،نوشا نوش

ساقه ها رگ به رگ

عبور ابر،مرور باد

صدق بیانات بلبل

رفتار زمان در معاشرت سایه

افت و خیز روح

نوسان شوق

خاک اما...در هوس آنیمایی دیگر

101

101

ماندگاری

آنسان که اسلیمی بر گلدشت قالی

آنسان که عطر در سابقه گل

عادت کوچی در حافظه پرستوها

و یاد آب در غریزه رودخانه

بمان

چون خیال نور در خواب رنگ

100

100

آسان ببر به دوش

این سنگ وارههای قدیمی از آن ماست

تاریخ موش خورده

اسطوره های دور

آسان مرا ببوس

این صبح صادق عریان از آن ماست باید به این هوا ایمان بیاوریم

این آبی نشسته به خلوت

ما غرق میشویم روزی در این زمین

جغرافیای زرد

حال و هوای شعر من از یاد میرود آوازهای درد تو بر باد می رود

اما دوباره از نفست روز میشود

تاریخ بوسه های تو " امروز " می می شود

099

099

در آن صبح بی سرپرست

مارا با هم دیده اند

وقتی دست میکشیدیم از هراس بی امان

وقتی آسوده می شدیم از رفاه کور

وقتی راه می افتادیم به سوی آتشفشان

098

098

تب آلوده تر

 

تکانم بده

با بی امانی محض

ارتعاش می کنم

 

از اصواتم چیزی به گوش میرسد شبیه

دوستت دارم

097

097

از خواب متوحش کدام جنگجو پریده ام به افسانه نرم ونازکت

اندازه ها شوخی اند و هر آنچه ما را به صف می کند

تکرار نمی شوم

نه در کپی یک نقاش دیگر و نه از ژنوم یک زنده زا

تا می توانی مرا ببین

096

096

چنان بی فاصله که نور از ما نمی گذرد

چنان مشتاق که می وزم به دور دستانت

چنان زنده که رگان زمین را می مکم

چنان بی تاب که تمام آهو بچه گان را

مادری دلواپسم

چنان نزدیک که آرام میگیرم در ضربانت

و چنان دور ... که نقطه ای در قاب

095

095

گناه می کنم

در رستاخیزی تازه ما را به صف می کنند

آنگاه به آئین تو می آیم

تا بخشوده شوم

 

آشوب می شوم در همهمه شهر

تا بدانی شهید کدام کودتایی

 

نور می شوم در ستایش آتش

تا به آیین زرتشت برقصانمت

 

شب نمی شوم تا آرام بگیری در خوابم

بیدارم تا

انگور بسرایم و کمی ترانه

برای این غفلت مست

094

094

رنگ باختیم و زنده ماندیم

پوست انداختیم و زنده ماندیم

از هر چهارسو محو شده ایم و هنوز زنده ایم

این روز ها

با زخم های کهنه مان بازی می کنیم

 

ما را به سرودی یکپارچه بخوانید

به نام کوچکمان  *زن*

093

093

در من زنی ست که سر از پا نمی شناسد

 

به عقد رودخانه در آمده

و ساحلی را بوسیده

 

تند می دود

تا به اسبها برسد

 

نان می پزد

برای توله گرگها

 

زنی که رنگ می بازد

برای بوم هاش