096
چنان بی فاصله که نور از ما نمی گذرد
چنان مشتاق که می وزم به دور دستانت
چنان زنده که رگان زمین را می مکم
چنان بی تاب که تمام آهو بچه گان را
مادری دلواپسم
چنان نزدیک که آرام میگیرم در ضربانت
و چنان دور ... که نقطه ای در قاب
096
چنان بی فاصله که نور از ما نمی گذرد
چنان مشتاق که می وزم به دور دستانت
چنان زنده که رگان زمین را می مکم
چنان بی تاب که تمام آهو بچه گان را
مادری دلواپسم
چنان نزدیک که آرام میگیرم در ضربانت
و چنان دور ... که نقطه ای در قاب