دارو اثر نکرد
از صمیم قلب به زمین افتادم
نقوش بی رگ قالی از اندامم گذشت
نمای دور منظره ای تصاحبم کرد
آماده ام درخت شوم
آماده ام به مناسبت خاک برویم
دستان باستانیم را به موزه ها می دهم
به " اکنون " می آیم
دارو اثر نکرد
از صمیم قلب به زمین افتادم
نقوش بی رگ قالی از اندامم گذشت
نمای دور منظره ای تصاحبم کرد
آماده ام درخت شوم
آماده ام به مناسبت خاک برویم
دستان باستانیم را به موزه ها می دهم
به " اکنون " می آیم
صبح برگزیده
آستانه رویا
سقوط ساکنین ابر
خفقان عطر در شیشه مسدود
بینش فانتزی سشوار
مرور مردی در خواب
پستی بلندی تن
رگان جاری بی سمت و سو
فیروزه تنها میان ریگزار
تسلای خاطر کوهی مغرور
هر چند یک جا آبادی
بی طول و عرض جغرافیایی
کشف معادن اغشته به رنگ
گلستان شیفته از قنات هوشیار
تمدن تنها
مگنولیای خاموش
مگنولیای خاموش بی سر پرست
در سینه کش کوه
وحشی آراسته
این سکوت سنجیده راز تو را حفظ می کند
مگنولیای من شالت را بیانداز
گونه نادری از پرندگان نام تو را می خوانند
که افسانه ات می دانند
از روزی که جاده خطر سقوط را آورد
صخره یکجا بند نمی شود
و کوه دلواپس آبی اراسته ای می پوشد
تا به رنگ تو بیاید
نمای شماتیک لیلی
در صفوف دعوی
دور از مرز آغوش
به آداب حرامی ها
سیاه چادر آویزان
ثبت امواج خواهش
بر لوایح عبوس
رسم معمول آزار
بنفشه های نا بجا
رویای منفصل بی هوش
طبع طناز طوفان
ناگهان آفتاب
گالری
خیابان
پدیده ای که خیس میخورد
لیز می خورد
و انگار از جایی سقوط آزادی
نه اینکه از ابری
که در ادامه زمین
می کشم
خستگی ناپذیر
سمت مجهول خط را
در راستای سکوت
خوابی که دوید تا آستانه بام
هوشیاری محض بود
به خود آمدم
به بعد از خود آمدم
گذشته حال اینده
لقاح طبیعی باد مرا آورد
مه شدم
لا به لای ستون فقرات جنگل
سفیر نا بهنگام
معکوس دلتای خیال
درست روی تصور درناها نشسته ای که یکجا نمی مانی
به آستانه ام بیا
جایی که طیف آبی آسمان به سبز می رسد
با دور نمای سرخ
اندازه بگیر
دلتنگ تر از آنم که به آواز بیایم
تاش رنگ
غریزه شاد
غزل خوان هفت اورنگ
سرسرای باد
خلوتگه راز
به زبان دیگر
زمینه سکوت خاکستری باز
فراز فریاد زرد ملتهب
چیزی به انفجار نمانده
این تروریست زیبا
در بینش سایه ها نمی توان سرود
باید به آفتاب زد
نا گزیر نیستم
به هیچ شکلی از فردا در نمی آیم
در هیچ کجای گذشته نبوده ام
به اتفاق خود اینجایم