شکوه اوج گرفته به پای اوباشان تناول تن انگور خیال کاجهای صمیمی از میان دو کوه لمس بافتهای حقیقی میان دستانت دور نشستم دیر رسیدم خیال کن که بمانم اگر چه آزادم
|
||
شکوه اوج گرفته به پای اوباشان تناول تن انگور خیال کاجهای صمیمی از میان دو کوه لمس بافتهای حقیقی میان دستانت دور نشستم دیر رسیدم خیال کن که بمانم اگر چه آزادم
|
||
شراره حس
در اتاقی که بیمارم
اقتباس از سرفهها
برای شعری نو
تب و لرز مشکوک
حسادت
به ویروسی که درونم را میکاود
باید شعری ببافم برای روزهای سرد
از قماش ما رو در رو وسوسه نابهنگام در نزدیکترین کافه سزارین زمان روی تخت روان با آمپول هوازی رژیم درمانی یک انقلاب فرسوده به جدیت یک جلسه رسمی و قانون ریشخند شلیک توپ راه راه ما را به بازی کشاند آنگاه بوسهای که تبصره نداشت |
|
تاس متوالی
خام دستان تو شد
وگر نه جفت شش اتفاق سادهای نبود
شانس عرض اندام کند
با آن طول بد قوارهاش
سیمای دو سیب عریان
از آتش قلیان
برای فیلسوف نشئه خواب آرامی رقم زد
که از دایره دود آلودش
سقراط به سرفه افتاد
به سکوت میخواندم
جیرجیرکی که آوازش به دو سطر نمیرسد
به مسافتها میاندیشم و تعبیر مضحکشان
ماه را از این فاصله هر شب میبینم
از ماه که دورتر نیستی
یقین دارم مرگ افلاطون
زیر ردای زنی اتفاق افتاد
وقتی آخرین اعتراف خود را
بر لبان او ریخت
حس میکنم تو را به روایت خودت میکِشم تو را به شکل خودم حالا تو و خاطراتی که پاک نمیشوند حالا من و قسمتی که در بهت مانده لب تر کنی بارانی میشوم |
|
دستان آفتاب شیوای مصطلح مرسوم و آشنا در وصف نور تنها تو را نشان تنها مرا سکوت میخواهمت سکوت میدانمت صدا میخواهمت هماره از دوردست خواب در روز روشن آمدی بیداریام مدام |
|